PDF نسخه کامل کتاب رمان عشق یعنی شعله
نویسنده عاطفه عباسی
ژانر رمان: عاشقانه، چاپی
تعداد صفحات: 731
خلاصه رمان:
شعله دختر با استعداد و اصیل ۱۶ ساله در کلاس های نویسندگی، با استاد زال که مردی جوان و متشخص است آشنا می شود. او سخت تلاش می کند تا در دانشگاه تهران قبول شود. شعله در طول این آشنایی ویراستار مجلهی او میشود. بین آن دو بحثهای طنزگونه پیش میآید و با فراز و فرودهای زیادی رو به رو می شوند، تا اینکه شعله با رئیس موسسه خیریه ای آشنا می شود و …
قسمتی از رمان عشق یعنی شعله :
همین جا بهتون میدم دیگه پس فردا دفتر نمیام. اگه میدونستم انقد طول میکشه نمیموندم کار خوبی کردی که موندی منم نمیگم چرا موندی میگم باید می اومدی استقبالم و کلافه ادامه داد: شعله این طوری نگام نکن دستپاچه میشم از مظلومیتت. من مظلوم نگاه نمیکنم نگاه عاقل اندر سفیه ی به من انداخت پس چی؟ متعجبم که… بی توجه به حرفم ادامه داد: راستی شام چه قدر کم خوردی با تعجب پرسیدم: شام؟ سوپ مرغ دیگه، مگه دست پخت تو نبود؟ آره واسه مامان زهرا پختم یعنی نخوردی؟ نه، فکر کردم زود تموم میشه، میرم با نگار شام میخورم برویه چیزی درست کن ،بخور، سوپت خوشمزه بود، همشو خوردم.
نوش جان بلند شدم سمت کیفم رفتم و کیک شکلاتی ای را که خریده بودم برداشتم و بعد از تعارف به او خوردم، پس از کلی مکث و حاشیه سازی گفتم دیروقته، می ترسم آژانس بگیرم، میشه منو برسونی؟ چهارشنبه غروب طبق قرار به مجتمع رفتم، برای روحیه نرگس و زهره وسایل تزئینی زیادی خریدم و با کمکشان تمام اتاق زهره را تزیین کردیم، با نرگس چند دقیقه صحبت کردم تا برای جشن و شادی، استاد البرز را بپذیرد او هم با حرف های من و زهره تا حدی رفتارش خودمانی تر شد و تا قبل از آمدن استاد چند مرتبه صدایش زد تا بیاید با شوخی و خنده هر دویشان را آرایش کردم و برای زهره با مداد چشم ابرو کشیدم. با آن که موهایش را از ته زده بودیم اما زیبایی خیره کننده ای داشت.
و زمانی که از خجالت آرایش سرخ شد چند مرتبه بوسیدمش. بالاخره استاد البرز با چند ضربه به در وارد اتاق شد هر سه دو انگشتی برایش دست زدیم تا مزاحم اتاق های دیگر نشویم، او هم با لبخند نزدیکمان شد و جعبه بزرگ کیک را روی میز گذاشت. سلام بچه ها. هر سه با هم سلام کردیم و خندیدیم با شیطنت خاصی گفت: حالتون خوبه؟ البته تک به تک جواب بدین. نرگس بی مقدمه خودش را به پاهایش رساند عمو بنن تَدَلُکت نکادک. استاد با چشمان گرد شده به من نگاه کرد. واقعاً این نرگس ماست؟ با لبخند سرم را به علامت مثبت تکان دادم نرگس را در آغوش گرفت و گفت: چه کارش کردی که جز تو با منم حرف میزنه؟