💜 PDF نسخه کامل رمان آصلان
💜نویسنده: #مائده_قریشی
💜ژانر: #عاشقانه #معمایی #اجتماعی
با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
خلاصه رمان:
یک آتش سوزی بزرگ درست بعد از جدایی دو معشوق…
مردی که چشمانش از جنس یخ های آلاسکا هستند و وجودش طعنه به سنگ سخت می زند…
دختری که در مردمک هایش زندگی بیداد می کند و آرامش …
طعم خیانت معشوق، توانایی دل کندن ندارد…
هیچ کس نمی داند که آخر قصه ی عشق پر دردسرشان به کجا کشیده می شود…
جز دخترکی که امید دارد یه روز ققنوس شدن؟؟
قسمتی از رمان آصلان :
-نیم ساعت دیگه میای اتاقم، هم جواب بی نظمی هات رو می دی و هم جواب زبون درازی بی جاتو! می خوام حرفی بزنم که می غره: -بهونه نداریم حقی، نیم ساعت دیگه تو اتاق باش! نفسم رو با حرص محکم به بیرون پرت می کنم و پاکوبان از پله ها پایین می رم. انگار تو این دنیا خندیدن هم غرامت داشت… خودش که مثل مجسمه صامت و سرد بود، می خواست بقیه هم ازش توی این راه پیروی کنن اما تو گوش من یکی حرف زور نمی رفت. همه ی حسابارو جمع و جور کرده بودم و حالا لم داده بودم به صندلی و داشتم چشم های خستهم رو می مالیدم .عادتم این بود… این که همیشه تند و سریع کارهام رو انجام می دادم و بعد با خیال راحت استراحت کردم.
بعد از اون هم یه تایمی برای چک و بررسی می ذاشتم که یه وقت اشتباهی نکرده باشم .دیشب تا صبح داشتم به حرف ها و درد و دل های ماندانا گوش می دادم. ماندانایی که این روزها بیشتر از خودش می گفت، بیشتر از دلش می گفت و انگار بیشتر به فکر خودش بود؛ و من حتی نمی دونستم که این نشونه ی خوبیه یا بده؟ با افکاری درهم همون طور که روی صندلی نشستم بدنم رو کش و قوسی می دم و به گردنم هم دوران می دم تا از اون حالت خشکش در بیاد. چشمام رو توی حدقه می چرخونم، من توی این کارخونه خوش گذرونی می کردم؟ دیگه واقعا بُهتون به حساب می اومد اونم وقتی که من نشسته بودم روی صندلی و مجبور بودم از سر بیکاری به در و دیوار انبار زل بزنم.
موس رو حرکت می دم تا ویندوز بالا بیاد و مشغول چک کردن اعداد و ارقام می شم. توی کارم غرق می شم و در نهایت این صدای زنگ گوشیمه که منو از بین جمع و تفریق حساب ها بیرون می کشه و توجهم رو به سمت خودش جلب می کنه. تماس رو وصل می کنم و بلافاصله صدای نعیم توی گوشم می پیچه:-الو ولوله؟خسته لبخند می زنم و اکسل حساب ها رو برای ایمیل مربوطه میفرستم. با خیال راحت از اینکه کارم رو انجام دادم به صندلی تکیه می زنم: -از سیب کوچولو به ولوله ارتقا پیدا کردم؟ صدای خندهش رو از پشت گوشی می شنوم و لبخند می زنم:-کجایی؟ جواب می ده:-بعد از کلی دوندگی با موکلم الان تکیه زدم به صندلی و منشی قراره برام چای با بیسکوییت بیاره!