پی دی اف نسخه سه جلدی رمان خرمن ماه
جلد اول: شکارچی ماه
جلد دوم: شبیخون
جلد سوم: خونه
نویسنده زهرا
تعداد صفحه 2232
کیفیت فایل عالی
ژانر: عاشقانه
خرمن ماه با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
ماوا حسینی پناه، یک روانشناس قَدَر است که جذابیت را با تار و پود خود سرشته کرده است. او دختری دلآرام است که ناز صدایش، لمس دستانش، و تن ظریفش، ارامش بخش یک مرد را به خود جلب میکند. اما او در اسارت قدرتی شوم قرار دارد. یک گروهک مخوف، تاریک و غارتگر، خون و اشکهای یک دختر را تقدیم مردهای قدرتمند میکند. این مردها خشم بینهایتشان را با دخترها ارام میکنند . . .
گوشه ای از رمان خرمن ماه
این توهم های بی رحم اغواگر چند روزی بود که دوباره بازگشته بود.مثل همیشه روی تختِ سرد این اتاقک لعنتی دراز کشیده بودم که دکتر پرسید:چی می بینید؟ما وا… ماوایی که می خندید لمسم میکرد و زمانی که دست دراز می کردم تا فراری اش دهم ، لبخند غمگینی می زد قطره اشکی از چشمش می چکید و محو می شود.یه غریبه که آشنا به نظر میاد.- هوشیارید؟گلویم خشک تر شده بود و زخم گلویم بیشتر اذیت می کرد. صدایم دیگر شباهتی به انسان نداشت.یک غرش حیوانی بود خواب نیستم بیدارم یهویی یه چیزی میاد جلوی چشمم و تا میخوام دستشو بگیرم محو میشه میره.می شناسیدش؟همیشه…. آشناترین تصویر زندگی ام بود.
و به فکر عجیبی که در سرم جرقه زده بود، فکر کردم و از روی تخت برخاستم ماگ بی تی اس عزیزم را در دست گرفتم و جرئه ای از قهوه تازه دمی که فائزه زحمتش را کشیده بود نوشیدم طعم تلخ و شیرین قهوه و چهره خندان پسرها باعث شد لبخندی بزنم و کمی از خستگی هایم را رها کنم. امشب با وفا قرار گذاشته بودیم تا صبح کنار ثمین بنشینیم و بی تی اس درمانی کنیم. ران ببینیم و قهقه بزنیم.اران بی تی اس یه برنامه است راجب اعضای بی تی اسه که خیلی خنده داره ؟آخ که چقدر دلم برای شبهایی که سه نفری در یوتیوب می چرخیدیم و ویدیوهای فان را می دیدیم و از خنده اشک می ریختیم تنگ شده بود. کش و قوسی به تنم دادم و ماگ محبوبم را به لبم نزدیک کردم تا جرئه دیگری بنوشم که تقه ای به در خورد و بعد از گفتن بفرمایید بی حالی، فائزه کمی مردد داخل شد. جرئه ای از قهوه ام نوشیدم و پرسیدم . چیزی شده عزیزم؟
تا دو ساعت دیگر هیچ مراجعی نداشتم و می خواستم کمی استراحت کنم اما چهره فائزه خیلی جالب به نظر نمی رسید.این با آن پا کرد و گفت: ببخشید خانوم دکتر اما یه آقایی اومدن میگن باید حتما شما رو ببینن هرچی میگم بدون وقت قبلی نمیشه اما میگن کارشون واجبه و الان چهل دقیقه است که نشستن.شاخک هایم تیز شد. ماگ را روی میز گذاشتم و گفتم تا حالا اینجا اومده؟ دیدیش؟ به نشانه مخالفت سر تکان داد و سریع گفت: نه اولین باره مطمئنم هیچ وقت همچین آدم عبوسی ندیدم. باید هشدار میدادم به فائزه که اینطوری پشت کسی حرف نزن اما ذهن حساس شده ام این حرف ها سرش نمی شد. سرفه ای کردم و گفتم: بگو بیان.- مطمئنید؟ لبخند کمرنگی زدم آره خیالت راحت باشه پس ای گفت و از اتاق خارج شد و کمتر از سی ثانیه بعد، شخص مورد نظر داخل شد.حدسم درست بود حضورش هوای درون اتاق را ناگهانی بلعید و باعث شد کمی احساس نفس تنگی کنم …